کد مطلب:314094 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

زن عرب بچه را برداشت رفت
جناب حجةالاسلام و المسلمین، حامی و مروج مكتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، آقای حاج شیخ جعفر ناصری اصفهانی، در ماه صفرالخیر 1419 ه. ق طی یادداشتی به مؤلف كتاب چنین نوشته اند:

خدمت حضرت حجةالاسلام جناب آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی دام عزه جناب حجةالاسلام مولوی قندهاری فرمود:

در سنین جوانی كسالت سختی عارض من شد كه از حیات فانی دنیا بكلی دل كندم، بسیار مایل بودم كه این قالب خاكی را فروگذارم و از این خاكدان به سرای باقی بشتابم، و حتی گاهی برای رفتن از دنیا دعا هم می كردم! قضا را، روزی جمعی از دوستان در نجف اشرف به منزل ما آمده تا با من خداحافظی كنند و عازم كربلا شوند. در اثنای سخن، به من پیشنهاد دادند كه، تو هم با ما بیا به كربلا برویم!

گفتم: شما خود می بینید كه من قدرت بر حركت ندارم.

گفتند: ما تو را با وسیله ی نقلیه می بریم و هر كجا هم لازم بود تو را به دوش خواهیم



[ صفحه 495]



كشید. لامحاله، تن دادم و با تحمل مشقت، طی مسافت نموده و به كربلا رسیدیم، دوستان مرا به دوش گرفتند و به سمت مرقد حضرت بردند.

ابتدا وارد روضه ی مطهر باب الحوائج حضرت ابوالفضل علیه السلام شدیم. حرم بسیار خلوت بود و آنان مرا در گوشه ای از حرم مطهر آن حضرت خوابانیدند و خود رفتند تا اسباب و وسایل لازم را تهیه كنند. چیزی نگذشت كه چشمانم گرم شد و كأنه فراغتی از زمان و مكان برایم حاصل شد كه، ناگهان خود را در محضر وجود مبارك حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و خواهرش عصمت صغری زینب كبری علیهاالسلام دیدم. آن دو بزرگوار راجع به كسالت و تقاضای مرگی كه داشته ام صحبت می كردند.

حضرت زینب علیهاالسلام، به برادر بزرگوار خویش حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام گفتند: برادر، محمدحسن از زندگی دنیا خسته شده و بارها تقاضای مرگ نموده است. خوب است او را همراه خود ببریم.

حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمود: نه. نه خواهر، فعلا مصلحت نیست، در ماندن او خیری است.

در اینجا، دفعتا به خود آمدم و خود را در حرم مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام تنها دیدم. به این واقعه فكر می كردم كه، مشاهده كردم یك زن عرب، در حالی كه روی دستان خود بچه ی مریضی را حمل می كرد، با عجله وارد حرم مطهر شد، بچه را نزدیك ضریح خوابانید و سپس انگشت سبابه دست راست خود را در شبكه ی بالای سمت راست ضریح مطهر انداخت و گفت:



«یا كاشف الكرب عن وجه الحسین

اكشف كربی بحق اخیك الحسین»



مجددا انگشت سبابه اش را، در شبكه ی دوم سمت راست افكند و این ذكر را تكرار كرد تا یك دور تمام زد، كه ناگهان دیدم بچه صحیح و سالم و راحت نشسته است! زن عرب، بچه را برداشت و رفت!

من به خود آمدم و گفتم كه، خوب است من هم همین كار را بكنم.

هیچ گونه توان حركت نداشتم، به طور خوابیده خود را به ضریح رساندم،



[ صفحه 496]



انگشت سبابه را در شبكه ی پایین ضریح انداختم و گفتم:



«یا كاشف الكرب عن وجه الحسین

اكشف كربی بحق أخیك الحسین»



شبكه دومی و سومی و چهارمی را نیز همین طور كه ناگهان احساس كردم نیرویی از سمت پایین پای من وارد بدن می شود و سپس دیدم كه بدن من گرم و بسیار نیرومند شد. به گونه ای كه در شبكه ی پنجم ایستادم و یك دور تمام زدم. و عجبا كه از آن روز احساس نیرومندی خاصی در روح خود می كنم.